ماهور

ساخت وبلاگ

تماشا می کنی و من دلم از دور می لرزد

سرم  بر دار می رقصد ، لبم مخمور می لرزد

 

دوچشمت انقلاب هستی افکن دارد اینگونه _

خمارت ، دست و پای حضرت انگور می لرزد

 

هوای تاختن بر شهر دارد قوم تاتارت

اگر بی زلزله از ترس ، نیشابور می لرزد

 

مکش لشکر ! مزن نارو ! به جمع ِ سربدارانم

دلم  از  تفرقه اندازی ات بدجور می لرزد

 

هوای عاشقی دارد به سر مهتاب این برکه

که نورانورِ چشمانِ تو،  دورادور می لرزد

 

بیا و فارغم کن از تب ِ افتاده بر جانم

که دست و پام از این وصله ی ناجور می لرزد

 

بزن زخمه به تنبور و بخوان تصنیف آخر را ...

که با ماهور چشمانت ، تنم درگور می لرزد

 

سید مهدی نژادهاشمی 

پس لرزه های غزل...
ما را در سایت پس لرزه های غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6sabzevar-sherd بازدید : 77 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 13:06