تماشا می کنی و من دلم از دور می لرزد
سرم بر دار می رقصد ، لبم مخمور می لرزد
دوچشمت انقلاب هستی افکن دارد اینگونه _
خمارت ، دست و پای حضرت انگور می لرزد
هوای تاختن بر شهر دارد قوم تاتارت
اگر بی زلزله از ترس ، نیشابور می لرزد
مکش لشکر ! مزن نارو ! به جمع ِ سربدارانم
دلم از تفرقه اندازی ات بدجور می لرزد
هوای عاشقی دارد به سر مهتاب این برکه
که نورانورِ چشمانِ تو، دورادور می لرزد
بیا و فارغم کن از تب ِ افتاده بر جانم
که دست و پام از این وصله ی ناجور می لرزد
بزن زخمه به تنبور و بخوان تصنیف آخر را ...
که با ماهور چشمانت ، تنم درگور می لرزد
سید مهدی نژادهاشمی
پس لرزه های غزل...برچسب : نویسنده : 6sabzevar-sherd بازدید : 77